فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی

صدای فریادم را همه شنیدند  جز او که باید میشنید

اشکهایم را همه دیدند

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم