باز هم منتظر آمدنت می مانم

هر نفس با غم سبز تو غزل می خوانم

   باز هم آتشت ای عشق قدیمی هر روز 

  می کشد پنجه به دیوار و در زندانم

پی دیدار و ملاقات تو هر شب تا روز

اشک و خون می چکد از گستره چشمانت

  همه مردم این شهر به دنبال توان

  من هم از شوق تو آواره و سرگردانم

گرمی عشق نفس گیر تو تابستانی است

کشته دست همین گرمی تابستانم

    بی تو سرسبز تو من بی سرو بی سامانم

      کوچه های همه شهر پر از رنگ و ریاست

باز هم منتظر آمدن بارانم