حس خاص

 

 

اگر غمهاتو از یادت نبردم ولیکن پا به پاهات غصه خوردم

اگر به قول تو هیچی نداشتم واست از مهربونی کم نذاشتم

اگر واسه تو دلگرمی نبودم ولی به حد سرگرمی که بودم

بی انصافی نکن تغییر کردی منو از زنده بودن سیر کردی

ولی باز به تو حسی خاص دارم عزیزم خوب منم احساس دارم

از عشقت بی رمق شد تار و پودم منو برگردون اون جایی که بودم

پیشم بودی ولی مغرور بودی بهت نزدیک بودم دور بودی

ستاره بودی اما توی شبهام همیشه سرد و سوت و کور بودی

بلاهایی سرم آرودی اما بگو من کی شکایت کرده بودم

بیا برگرد همونجوری که رفتی به بی مهریتم عادت کرده بودم

کی مثل من کنارت پابه پا بود کی با خوب و بد تو زندگی کرد

چقدر آسون تو رفتی و ندیدی یکی پشت سرت خون گریه می کرد

راز نگاه

 

من راز نگاهت را
از آینه پرسیدم
چشمان نجیبت را
از دور پرستیدم
باران شدم و چون اشک
بر عشق تو باریدم
من شمع وجودم را
به مهر تو بخشیدم
مثل گل نیلوفر
چشم تو بهاری شد
از پیش دلم آرام
رفتی و نفهمیدم
مرز دل و چشم تو
از شهر افق پیداست
من سرخی گل ها را
در خنده تو دیدم
در شهر اقاقی ها
تو پک ترین عشقی
من راز شکفتن را
از باغ دلت چیدم
لبخند زدی آرام
بر گونه غمنکم
من با گل لبخندت
بر حادثه خندیدم
ای کاش دو چشم تو
سر فصل افق ها بود
آن وقت ترا هر صبح
از پنجره می دیدم
وقتی گل آرامش
در باغ دلم رویید
گلبرگ وجودم را
بر عشق تو پیچیدم
خورشید شدی و رفتی
تا اوج شکوفایی
من از عطش عشقت
بر اینه تابیدم
تا می روی از اینجا
دل خسته و طوفانی ست
رفتی و دگر باره
از کوچ تو رنجیدم
در جاده پیچک ها
چشمم به گلی افتاد
احساس شکفتن را
از غنچه گل چیدم
چشمان تو دریایی ست
موجش گل تسکینم
به حرمت چشمانت
شب باز نخوابیدم
تو باز نفهمیدی
از عشق چه می گویم
آرام گذشتی و
من باز نرنجیدم
از شعله عشق من
خورشید هویدا شد
از شوق تمنایت
تا صبح درخشیدم
گم شد گل اشک من
در دشت نگاه تو
آن وقت حضورت را
در خاطره فهمیدم
ای کاش گلی می شد
لبخند پر از مهرت
تا آن گل خوشبو را
از خاطره می چیدم
در جاده احساسم
سرگشتگی ات پیچید
آن وقت حضورت را
در کوچه دل دیدم
سرچشمه احساست 
پیوند دل و دریاست
تنها من از آن احساس

این روزا

 

 

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو اینه فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ساتاره ها یه کم ستاره چیدنه
این زوطا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلا مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جایی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشاتی خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نمندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با م صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبداری مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوبم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه برسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا به یاد هممون برای هم سایه باشیم
شبا که دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون و پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که مکنیم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست

ازم گرفت

 

سرنوشت بديه اول جاتو ازم گرفت
صبح فردا شد ديدم رد پاتو ازم گرفت
تا مي خواستم به چشماي روشنت نگا كنم
مال ديگري شدي و چشاتو ازم گرفت
تو رو جادو كرد يكي با يه چيزي مثل طلسم
اثرش زياد بود و خنده هاتو ازم گرفت
تو با من حرف مي زدي نگات يه جاي ديگه بود
خدا لعنتش كنه ، اون ، نگاتو ازم گرفت
لحظه هات يه وقتايي مال دوتامون مي شدن
اون حسود ، اون دو سه تا لحظه ها تو ازم گرفت
خيلي وقته سختمه ديگه تنفس بكنم
يه جور عجيبي انگار هواتو ازم گرفت
خدا دوس نداشت بيام پيشت كنار تو باشم
باورت نمي شه حس دعاتو ازم گرفت
دست روزگار چه قدر با من و آرزوم بده
لحن فيروزه اي مريماتو ازم گرفت
سلامت ، خداحافظيت عزيزماي نقره ايت
حرف آخر ، به امون خداتو ازم گرفت
تو حواس واسم نذاشتي چه كنم از دست تو
اشتباهم بهترين جمله هاتو ازم گرفت
نمي خواد بپرسي چي ، خودم دارم بهت مي گم
تو يه خط خوردگي دنيا ،‌ صداتو ازم گرفت
يه كم از برگشتن قشنگتو وقتي گذشت
يكي اومد و يه ذره وفاتو ازم گرفت
بیست وهفتم اردي بهشت نزديكاي تولدت
جمعه كه قد تموم زندگيم دلم گرفت

می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی

 

 

نمی خوام از آسمون چیزی برات بیارم
 عکستو رو قله ی هیمالیا بذارم
 نمی خوام از پشت ابر ماهو واست بچینم
فقط تو خواب
و رؤیا تو باشی در کنارم
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام تو ‹ویام سوار ابرا بشم
 تو آرزوی کالم باز با تو تنها بشم
 من نمی خوام که با شعر حرفمو گفته باشم
توی خیالم واسه تو شب یلدا باشم
 می خوام
برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام فکر کنی که عاشقیم یه حرفه
 یه کم اگه نباشی آب می شه ، مثل برفه
دلم می خواد بدونی دلم مث یه دریاس
به وسعت نگاهت ، عمیق و خیس و ژرفه
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با
برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام بگم که چشات خود ستارس
 چشات اگه نباشه ستاره بی اشارس
من نمی خوام رو کاغذ فقط نوشته باشم
 دیدن روی ماهت تولد دوبارس
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام بگم که صد
بار واسه تو مردم
 قد تموم دنیا عاشق و دلسپردم
می خوام خودت حس کنی بدون طعم حرفت
چه قدر تو قحطی نور ، لحظه ها رو شمردم
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
 من نمی خوام بهار شه ،من عاشق پاییزم
 پاییز می شه عاشق تر
واسه تو اشک می ریزم
من نمی خوام عاشقیم مثل بقیه باشه
 فقط بگم فدات شم ،فقط بگم عزیزم
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام با چشمام بهت بگم دیوونم
 من دوس دارم بگی که ، نگو ، خودم می دونم
 من نمی خوام
آخر قصه مونو بدونی
من نمی خوام زبونی بگم پیشت می مونم
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
نمی خوام از اون بالا ماهو برات بدزدم
 یا که نشونت بدم عاشقیمو با غصم
من نمی خوام که دنیا فقط تو رؤیا باشه
 از گلای ارکیده
قصری برات بسازم
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام داشتنت ،واسه من آسون بشه
 نعمت با تو بودن ، اینجا فراوون بشه
 من نمی خوام با خودت ، بگی که نه محاله
مریم عاشق من ، شبیه مجنون بشه
 می خوام برات
بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات ، مرگو آسونتر کنی
 من نمی خوام بگم که بباری بارون میاد
 به خاطر تو چشم گلای رز خون میاد
 من نمی خوام فکر کنی حرفای عاشقونم
همین جور آسون می ره ، همین جور آسون میاد
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام که کوه و بشکافمش با تیشه
پر سیاوشونو ببرمش با ریشه
 من نمی خوام تو نامه یه قولی داده باشم
 که می مونم کنارت حتی پس از همیشه
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
نمی خوام
این نوشته ، کارا رو بدتر کنه
 پلکاتو سنگین کنه ، اون چشاتو تر کنه
 من نمی خوام با حرفام یه وقت دلت بلرزه
 آتیش تصمیممو رنگ خاکستر کنه
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام بگی نه ، می خوام برات بمیرم
 برای اولین بار اجازه نگیرم
من نمی خوام فکر کنی ، رها می شم با مردن
مرگ منم می گه که صید توام اسیرم
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
دیگه دارم می میرم ببین چشامو بستم
 به عشق مردن برات ، تو انتظار نشستم
من نمی
خوام که قلبی برای من بشکنه
من نمی خوام بشکنی ، من واسه تو شکستم
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من واسه ی تو مردم ، این حرف آخرینه
 دوس ندارم به جز تو ، کسی اینو ببینه
 تو توی آسمون باش ، این جاها جای تو نیست
 تو قلب آسمونی ، اینجا زیر زمینه
 می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام گل برام بیاریی پرپر کنی
این شعر آخریمو یه وقت از بر کنی
بقیه روزای طلایی عمر تو
یه وقت خدا نکرده با سرزنش سر کنی
 می خوام برات بمیرم
شاید که باور کنی
 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی

تا همیشه با تو


 

امشب هوای ساحل روحم چه بی ریاست
رویای او غم از دل من پاک کرده است
اندوه دوری از تپش یک نگاه ناز
دل را به رسم عاطفه نمناک کرده است
یادش به خیر دسته گلی از صداقتش
در لابلای شهر وجودم نشسته بود
دست مرا به رسم وفا سبز می فشرد
دستش اگر چه از غم یک عمر خسته بود
او رفت و کوچه های غریبانه زمان
در یک سکوت خسته و معصوم مانده اند
گل های سرخ عاطفه هم بی حضور او
در گردباد حادثه مظلوم مانده اند
از پشت آرزوی تمام بنفشه ها
ناگاه یک فرشته به فریاد دل رسید
دستان آسمانی خود را به رسم عشق
بر گونه غریب گل اطلسی کشید
احساس جز شکفته شدن آرزو نداشت
یک بار دیگر از تپش عشق خیره ماند
باران گرفت و نغمه موزون لطف او
یک صفحه از کتاب صفا را دوباره خواند
از آن زمان بهار دلم جور دیگریست
یک جای آن حضور شکوفای انتظار
جای دگر بلور شکیبای شبنم ست
اما اگر بنفشه زیبای من نبود
آیا کسی به کوچه احساس می رسید
آیا صدای غربت این روح خسته را
نیلوفری نجیب و صمیمانه می شنید
باران لطیف و پر تپش و مهربان ببار
زیبایی
ات تداعی تصویر ماه اوست
تنها عبور آبی تو در دل زمان
گویای عشق پاک و دل بی گناه اوست
ای آسمان آبی قلب بهاریت
تا بیکران شهر صداقت پناه دل
ای چتر غنچه های شکسته ز درد عشق
ای چشم تو امید گل بی گناه دل
رویای عاشقانه پیوند با دلت
زیباترین تجسم پایان خستگی
ست
نبض لطیف عاطفه ات تا ابد رساست
این اوج روشنایی دنیای زندگی ست
باران مهربانی از دوردست عشق
بر روح پاک یاس امیدم چکیده است
فریاد انتظار مرا از گلوی عشق
حتی افق به رسم تواضع شنیده است
عطر عبور آبی ات از ک.چه باغ عشق
گلبوته های یاد مرا ناز می کند
نیلوفر غریب نگاهت از آسمان
چشمان انتظار مرا باز میکند
نقاشی نگاه صمیمانه ات هنوز
مانده میان یاسمن آرزوی من
چشمان تو خلاصه اوج پرنده هاست
و قصه ایست از عطش جستجوی من
تو رفتی و نگاه تو از شهر دل گذشت
من در حریم عاطقه پروانه ام هنوز
در باور حقیقت بی
انتهای عشق
مجنون سخت به یاد تو دیوانه ام هنوز

تو را میشناسم

 

 

 

تو از جنس احساس یک بوته نسرین
تو با چکه های شفق آشنایی
تو سر فصل لبخند هر برگ یاسی
یر پژواک سرخ صدایی
تو رنگین کمانی ز چشمان
موجی
تو رمز رسیدن به اوج خدایی
تو در شهر رویاییم کلبه دل
تو یک قصه از .اژه ابتدایی
تو از آه یک ابر مرطوب و تنها
تو بارانی از سرزمین وفایی
ترا مثل چشمان خود می شناسم
اگر چه ز مژگان چشمم جدایی
تو یک جرعه از ژاله چشم یک گل
تو تعبیری از وسعت انتهایی
تو گیسوی زرین یک بید مجنون
تو با راز قلب صدف آشنایی
تو امضایی از بال سرخ پرستو
تو یک ترجمه از کتاب صفایی
تو با قایقی از بلور گل بخ
رسیدی به شهری پر از روشنایی
تو با درد سرخ شکستن همآوا
تو صندوقچه امنی از رازهایی
تو از مهربانی کتابی نوشتی
که آغاز آن
بودن شعر رهایی
تو در شهر آیینه ها می نشینی
تو بر زخم سرخ شقایق دوایی
تو تکثیر یک آیه از قامت سبزه هایی
تو موسیقی کوچ یک قوی تنها
تو شعری به رنگ سحر می سرایی
تو تکراری از آرزوهای موجی
تو شهدی به شیرینی یک دعایی
تو در جهان یک شمع سوزان نهانی
تو چون پنجره
شاهدی بی صدایی
تو آموزگار دبستان عشقی
تو دفترچه خاطرات صبایی
تو در سوز سرخ مناجات بلبل
تو در کوچه آبی قصه هایی
تو در سرزمین افق ناپدیدی
تو بر زخم آلاله دل شفایی
ترا در این دل غزل هم نددیم
بگو در کدامین دل و در کجایی

خسته ام

 
 
 
از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...

تکرار بهار

 

 

ای ماجرای آبی پرواز تا خدا
ای انتهای مرز تمام گذشته ام
ای بی ریاترین نفس پاک یاس ها
با نام تو کتاب وفا را نوشته ام
در زیر
دانه های قشنگ تگرگ عشق
من بودم و خیال تو و یک سبد بهار
یک آٍمان شکوفه زیبا و پاک یاس
از آن طلوع مانده برایم به یادگار
ای مهربان ترین از تپش غنچه های ناز
ای سرگذشت رویش رعنای عاطفه
ای دست تو پناه هزاران گل سپید
ای چشم تو حکایت دریای عاطفه
بی تو شکست خاطره
های بلوغ عشق
بی تو غروب واژه رویا همیشگی ست
بی نو ترانه های محبت غریبه اند
چشم تو شهر آبی درمان تشنگی است
بر گرد ک.چه دل آلاله ها هنوز
در آرزوی لحظه دیدار مانده است
چشمان صد هزار شقایق به یاد تو
تا صبحگاه عاطفه بیدار مانده است
برگرد ای تراوش شبنم ز
برگ یاس
برگرد و باز ترجمه کن انتظار را
برگرد و داستان دلم را مرور کن
تکرار کن برای غزل بهار را

پیمان سبز

 

آن روز در نگاه تو و خنده بهار
می شد به منتهای شکفتن اشاره کرد
می شد میان چشمک یاس و نسیم صبح 
را فدای چشم نجیب ستاره کرد
هر صبح با صدای تو بیدار می شوم
در قلب من همیشه می اید صدای تو
هر چه نگاه عاطفه و اشک شبنم ست
با قطره های ساکت باران فدای تو
ای انتظار خسته گل های رازقی
تو یادگار میخک و یاس و شقایقی
تو بردی از میان سکوتم دل مرا
تو معنی سرودن پاک حقایقی
تو جاده رسیدن قلبی به آسمان
من بی تو ذره ذره بدان آب می شوم
تا سرزمین سبز تجسم می ایم و
در بین راه عاشق مهتاب می شوم
تو با وفاترین افق دور مبهمی
یادت کنار ساحل دل تاب می خورد
هر قوی تشنه ای که ترک می خورد دلش
از برکه لطیف دلت آب می خورد
نقاشی تمام افقهای عالمی
نقاشی ام بدون تو بی رنگ می شود
در شعر من همیشه تو معنای بودنی
قلب غزل برای تو دلتنگ می شود
تو قصه مهاجرت غم ز شهر عشق
تو ماندنی ترین گل خوشبوی میخکی
تنها تو بال عاطفه را ناز ی کنی
تو مهربان ترین گل زیبای پیچکی
تب می کند بدون تو احساس پک عشق
جز تو چه کس نگاه مرا ناز میکند
جز تو چه کس نگاه مرا ناز میکند
جز تو چه کس کنار دلم می نشیند و
روح مرا روانه پرواز میکند
هر وقت شهر پنجره ها باز میشود
من ابتدای نام ترا گوش می کنم
وقتی به عشق می رسم از لذت نگاه
غم را به حرمت تو فراموش میکنم
آن لادنی که کاشته ای در دلم هنوز
گاهی دلش برای دلت شور می زند
پروانه ای ز باغ تبسم می اید و
دل را به سوی شمع پر از نور می زند
احساس من همیشه پر از قطره های عشق
قلبم بدون نام تو دلگیر می شود
هر صبح نغمه های من و قلب عاشقم
بر برگ های عاطفه تکثیر می شود
تو بهترین حکایت گل های نرگسی
با چشم تو نگاه پر از یاس می شود
در لا به لای عاطفه های نوازشت
عطر نجیب خاطره احساس می شود
تا آخرین نگاه به یاد توام بدان
دل هر چه می کند همه آن برای تو
قلب مرا که برده ای و رفته ام ز دست
قلب تمام عشق پرستان فدای تو

زیر درخت آرزو

 

 

می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه
من باشم و تو باشی یک شب مهتابی باشه
می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری
می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری
می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم
می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم
می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی
از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی
امشب می خوام برای تو یه فال حاقظ بگیرم
اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم
امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم
برای خوشبخت شدت خدا خدا خدا کنم
امشب می خوام رو آسمون عکس چشات و بکشم
اگه نگاهم نکنی ناز نگاتو بکشم
می خوام تو رو قسم بدم به جون هر چی عاشقه
به جون هر چی قلب صاف رنگ گل شقایقه
یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری
بدون یه خداحافظی پر نزنی تنها نری
به موقعی فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه
فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه
اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن
آسمونای آرزو یه قطره مهتاب ندارن
راسیتی دلت میآد بری بدون من بری سفر
بعدش فراموشم کنی برات بشم به رهگذر
اصلا بگو که دوست داری اینجور دوست داشته باشم
اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا کاشته باشم
حتی اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه
چهره تو یادم می آد وقتی که بارون می زنه
ای کاش منم تو آسمون به مرغ دریایی بودم
شاید دوسم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم
ای کاش بدونی چشمات و به ثد تا دنیا نمی دم
یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم
به آرزوهام می رسم اگر که تو پیشم باشی
اونوقت خوشبخت میشم مثل فرشته ها تو نقاشی
تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی کرگ گلای مریمه
نگام کن و برام بگو بگوی می ری یا می مونی
بگو دوسم داری یا نه مرگ گلای شمعدونی
نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها
اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها

تو یعنی

 

 

تو یعنی گونه های غنچه ای را
به رسم مهربانی ناز کردن
تو یعنی کوچه باغ آرزو را
به روی گام یاسی باز کردن
تو یعنی وسعت معصوم دل را
به معنای شکفتن هدیه دادن
تو یعنی بوته ای از رازقی را
میان حجم گلدانی نهادن
تو یعنی جستجوی آبی عشق
تو یعنی فصل پک پونه بودن
تو یعنی قصه شوق کبوتر
تو یعنی لذت سبز شکفتن
تو یعنی با تواضع راز دل را
به یک نیلوفر بی کینه گفتن
تو یعنی وسعتی تا بی نهایت
تو یعنی نغمه موزون باران
تو یعنی تا ابد ایینه بودن
برای خاطر دلهای یاران
تو یعنی در حضور نیلی صبح
گلی را به بهار دل سپردن
تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد
هزاران دست تنها را فشردن
تو یعنی مثل شبنم عاشقانه
گلوی یاس ها را تازه کردن
تو یعنی حجم رویای گلی را
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی پونه را زیر باران
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی بی ریا چون یاس بودن
و یا به شهر شبنم ها رسیدن
تو یعنی انتظار غنچه ها را
میان شهر رویا خواب کردن
تو یعنی غصه های زرد دل را
به رنگ نقره مهتاب کردن
تو یعنی در سحرگاهی طلایی
به یک احساس تشنه آب دادن
تو یعنی نسترن های وفا را
به رسم مهربانی تاب دادن
تو یعنی غربت یک اطلسی را
ز شوق آرزو سرشار کردن
تو یعنی با طلوع آبی مهر
صبور و شوق آرزو سرشار کردن
تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن

یک سبد آرزوی کال

 

 

کاشکی یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هر دومون عاشق می شدیم
کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت
گلای سرخ دلمون کاش بوی دریا می گرفت
کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم
باد که تو دریا می وزید ما هم پریشون می شدیم
کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال م یگرفت
برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت
با بال اون فرشته ها تو آسمون پر می زدیم
به شهر بی ستاره ها به آرومی سر می زدیم
شب که می شد امانت فرشته ها رو می دادیم
مامونو می بستیم و به یاد هم می افتادیم
کاشکه تو دریای قشنگ خواب شقایق می دیدیم
خواب دو تا مسافر و عشق و یه قاشق می دیدم
کاشکه می شد نیمه شب با همدیگه دعا کنیم
خدای آسمونا رو با یک زبون صدا کنیم
بگیم خدای مهربون ما رو ز هم جدا نکن
هرگز به عشق دیگری ما رو مبتلا نکن
کاش مقصد قایق ما یه جای دور و ساده بود
که عکس ماه مهربون رو پنجره اش افتاده بود
کاش اومجا هیچ کسی نبود
یه وقتی با تو دوست بشه
تو نازنین من بودی مثل حالا تا همیشه
کاشکه به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق منو اول عشقاش می گذاشت
کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم
شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم
کاش گره دستامونو این سرنوشت وا نمی کرد
کاش هیچ کدوم از ما دو تا هیچ دوستی پیدا نمی کرد
کاش که می شد جدایی رو یه جایی پنهون بکنیم
خارای زرد غصه رو از ریشه ویرون بکنیم
کاش که با هم یه جا بریم که آدماش آبی باشن
شباش مثه تو قصه ها زلال و مهتابی باشن
کاشکه یه روز من و تو رو تو دریا تنها بذارن
تو قایق آرزوها یه روز مارو جا بذارن
اون وقت با لطف ماهیا دریا رو جارو بزنیم
بسوی شهر آرزو بریم و پارو بزنیم
بریم یه جا که آدماش بر سر هم داد نزنن
به خاطر یه بادبادک بچه ها فریاد نزنن
بریم یه جا که دلها رو با یک اشاره نشکنن
بچه ها توی بازیشون به قمریا سنگ نزنن
جایی که ما باید بریم پشت در زندگیه
عادت مردمش فقط عشقه و آشفتگیه
چشمامونو می بندیم و با هم دیگه می ریم سفر
یادت باشه اینجا هوا غرق یه دلواپسیه
اما از اینجا که بریم فقط گل اطلسیه
ترو خدا منو بدون شریک شادی و غمت
مثل همیشه عاشقت مثل گذشته مریمت

چه می شود باشی

 

 

بــی احــتـســاب این هــمـه فاصــلـه و شب های بـیـــــداری

تـمام می شود عـمرم،بی آنکـه لــحظه ای مـال من باشـــی


دنــیـا را به زانــوی گام های آمـــدنـت مـی کـشـانم اگــــر،

بــه کـوچــکـتـریـن مــعنای بـودن هــــم پـای مـن بـاشــــی

چـــه مــی شـــود مــگر،آســـمــان زمـیــن شـو د گـاهــــی


مـن زمـین باشـم،تو قد قطره ای باران آســمـان من باشــی


مـی شـوم هـــزار حـکـایـــت بـــی غـصه بـا خـنـده ی تـــو


مـی خـندم بـه هــزار اگر ،دلیل تبـسمی بر لبان مـن باشــی

ســلام مــــی کـنـــم به هـر واژه کــه از دهـان تـو مـی آیـد!


اگــر بــه کـوتاهـی سـلام یـک آشـنا هـمــ کـلام مـن باشـــی


می تـوان شسـت دریـایی به پاکی یک قـطره اشـک دلتنگی


می شوم هزار دریا اگر با قـطره اشکی دلتنگ مــن باشـی


هـــمــه حــســاب لـحـظه هــای مـن بـودن و نـبـودن اســــت


نیست میشوم اگر،به باوربودن یک سایه درکنار مـن باشی


دعا

 

 

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

 

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

 

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

 

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

 

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

 

بخوانی نغمه ای با مهر

 

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

 

خورشید مهری رخ بتاباند

 

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

 

بیاید راه چشمت را

 

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

 

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

 

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

 

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

 

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

 

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

 

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

 

دعایت می کنم، روزی بفهمی

 

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است

 

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

 

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

 

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

 

بخوانی خالق خود را

 

اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور

 

ببوسی سجده گاه خالق خود را

 

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

 

پیدا شوی در او

 

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

 

با او بگویی:

 

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

 

دعایت می کنم، روزی

 

نسیمی خوشه اندیشه ات را

 

گرد و خاک غم بروباند

 

کلام گرم محبوبی

 

تو را عاشق کند بر نور

 

دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی

 

با موج های آبی دریا به رقص آیی

 

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

 

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

 

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

 

به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی

 

دعایت می کنم، روزی بفهمی

 

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

 

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا

 

برایت آرزو دارم

 

که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

 

اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

 

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

 

بگیرد آن زبانت

 

دست و پایت گم شود

 

رخساره ات گلگون شود

 

آهسته زیر لب بگویی، آمدم

 

به هنگام سلام گرم محبوبت

 

و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

 

ندانی کیستی

 

معشوق عاشق؟

 

عاشق معشوق؟

 

آری، بگویی هیچ کس

 

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

 

ببندی کوله بارت را

 

تو را در لحظه های روشن با او

 

دعایت می کنم ای مهربان همراه

 

تو هم ای خوب من

 

گاهی دعایم کن

 

تو هم ای خوب من گاهی دعایم کن

تمام ترانه هایم

 

 

تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست

ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم

و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم

ای مهربان - پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود

و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید

تبسمی از تو مرا کافیست که  از هیچ به همه چیز برسم

یادت همیشه سبز

 

هر شب
وقتی که آخرین عابر هم
از کوچه پس کوچه های شهر
به خانه می خزد
و آخرین چراغ هم خاموش می شود
یاد تو
زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ای دیدار
بی صبر و بی قرار
گوش کن
تیک تاک ساعت
آمدن و رفتن ثانیه ها را خبر می دهد
چه بی درنگ می ایند
و چه پر شتاب می روند
می ایند
تا آهسته آهسته مرا از تو دور تر سازند
و می روند
تا ذره ذره
گرمی این آتش افتاده به جانم را
با خود ببرند
چه خیال باطلی
چه سعی بیهوده ای
از این همه کوشش بی حاصل
چرا خسته نمی شوند؟
یادت همیشه سبز

مدارا

 

 

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم

اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم

اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

بیا از غم شکایت کن که من هم درد تو هستم

بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم

جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم

اگر از زخم دل پرسی برایش مرحمی بستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم

دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم

برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم

نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام تو رستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

مجنونم و دل را به چشمان تو بستم

هشیار شدم آخر از دام تو جستم

مجنونم و مستم

عاشقم و خستم

مینویسم بدون تو

 

 

مینویسم بدون تو
بدون حضور تو
با دلی تنها
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تو آه بدون تو...
حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
جسمم چگونه میجوشد  در این سوی دیوار
مثل یک بیمار
گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
بدون تو  قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو
لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و صادقانه گریه میکنم

تا دوباره

 

 

هیچ کس با من نگفت از پنجره
دست هایم را به مهمانی نبرد
یک ستاره بر نگاه من ندوخت
آسمانم رنگ ایوانش نشد


من گذشتم از تمام قیل و قال
از هیاهو ، از هجوم ایینه
این همه دیوار در اطراف من
این منم ، این آشنای ثانیه


این منم ، این آخرین تصویر عشق
که چنین گم می شوم در یاد تو
پنجره ها را به رویم باز کن
تا شود مهمان من فریاد تو


این منم ، این از نفس افتاده ای
که گذشتم از تو و از عشق تو
می روم تا سر کنم من بعد ازاین
با غم ویرانگر این هجر تو


می روم اما بدستم یک خزان
تا بتازم بر درخت جان خود
می روم اما بدان ای عشق من
جان دهم من بر سر پیمان خود


این منم ، این آخرین ابر بهار
تا بگریم بر مزار قلب خویش
باورم هرگز نمی شد نازنین
پا گذارم یک شبی بر قبر خویش


این مزار تنگ را از من بگیر
یا برایم شاخه ای گل هدیه کن
تا دوباره جان بگیرم در سکوت
یک شبی بر روی قبرم گریه کن

چه ساده شکست

 

چه ساده شکست و رفت دلی را که فقط برای او می تپد ، باورش مشکل است با دوریش چه کنم؟تا کی در انتظار دیدارش ؟؟؟؟

تا کی در انتظار شنیدن آهنگ صدایش؟تا کی با گریه شب هایم را به سحر رساندم؟تا کی نبودنش و ندیدنش آزارم خواهد داد؟

چیست این زندگی؟مقصودش چیست؟انتهایش نصیب کیست؟این را با تمام وجود می گویم که ای زندگی هرچه خواهی با من کن اما این را بدان تا ابد با خاطره هایش زندگی خواهم کرد ،

آری توانستی از من جدایش کنی جسمش را از جسمم جدا کردی ، اما افسوس که هیچگاه روحش از من

جدا نخواهد شد ، با عشقش چنان زنجیری ساخته ام و بر گردن افکنده ام که هیچگاه از هم نخواهد گسست دل در گرو مهربانی اش با لذت دنیا خداحافظی کرد ،

می دانم سرنوشت چنین نوشت و تو ای روزگار بی رحم چنین کردی ، با خود چه پنداشتی ؟ پندارت این بود که اگر او را از من بگیری همه چیز تمام خواهد شد  زندگی را از من گرفتی

 آرامشم را صلب کردی دوریش عذابم می دهد می دانم در انتها نیز از غم فراقش در گوشه ای از قبرستان تاریک و سرد دفن خواهم شد اما این را بدان تا آنگاه که دلی در سینه دارم

 او را خواهم پرستید با ذره ذره وجودم مگر این که زمانه سینه ام را  بشکافد و دل از وجودم جدا کند آن روز همان روز مرگ است روزی که روح از تنم جدا شده ، روزی که یادش را از دل بیرون کنم

روح از جان بیرون کرده ام و اما تو ای ستاره ی شبهای تیره و تاریکم تنهایم گذاشتی ولی بدان که تا همیشه مرحم و محرم دلم خواهی ماند و جزء

تو هیچکس  در کوچه پس کوچه های دلم جایی نخواهد یافت این دل تا بی نهایت تقدیم به توست. تقدیم به تویی که همواره یادت آرامش بخش زندگیست.

مرا نگاه کن

 

 

مرا نگاه کن ببین چه انتظاری به روی پلکهایم خانه کرده است .

 غم را از چشمانم فقط تو میتوانی بخوانی

خود را به ندانستن نزن - می دانم که میدانی غصه در دلم خانه کرده است

نمیخواهم غصه ام را بخوری اما قصه ام را بدان

اما

 

 

اما عزیز خسته و داغدار من

با همه اشتیاقم

بگذار در سودای با تو بودن بمانم

بگذار هیچ جلوه ای از زمین در تصویر عاشقانه و خدایی خیال من نباشد

بگذار در اشتیاق دیدار تو بمانم

بگذار نفسهایم در آرزوی دیدار تو به شماره افتد


بگذار همه آن چیزهایی که خدا بی حضور مادی تو

بر من بخشیده است دست نخورده بماند

بگذار لطافت انتظار را در سینه پر اندوه خود

به تمامی لمس کنم


بگذار افقهای خیالم را برای دیدار تو

به نظاره بنشینم

بگذار خلوتگاه درونم با هاله ای از نور خدایگونه روحت پوشانده شود

بگذار در حسرت دیدار تو بمانم

بگذار سوز و گداز سینه ام پر جوش بماند

بگذار پر التهاب بمانم

بگذار همیشه و برای ابد

دلتنگ تو بمانم

چه زیباست

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن

وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛

و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،

مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،

زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،

وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛

برای تو می تپد

دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق  كنم

زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده

زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده

 زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته

نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است

همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع

كننده است كه زندگی زيباست

اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای

قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

نگاه تو

 

 

من به تو خیره شدم
من به تو مات دوختم
من که از نگاهت در میان تنهاییم سوختم
از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم
آن زمان که تو را از بر خواندم
در ذهنت تیره شدم
به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت کیش شدم
در نفسهایت گم شدم
من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم
کنون در بادم
مثل شعله ای در باد بی یادم
من تو را از بر می خوانم
و در شعرم تو را یاس می نامم
در نگاهت ردپایی از عشق درک کردم
در گرمای آغوشت لذت یکی شدن را لمس کردم
در حضور دردم حضورت را حس کردم
همین لحظه بود که حرف دلم را از تو سرشار کردم
در لبخند تو امید به زندگی طلوع کرد
همانند آفتابی در تاریکی و بغض سرد
چه کودکانه دستانت را فشردم
و چه زود باورم را به تو سپردم
چه پیمان قشنگی است وقتی دل ها اصل اند نه فکر منطق بشری
من گویا در رویاها هستم
اما بگذار که عمرم اینگونه شود سپری
افسوس زمان در گذر است
لحظه ای رسیده است
از نوع حقیقت تلخ بیداری
از نوع جدایی اجباری
از نوع حسرت ها
فرصتی ازفاصله ها
زمانی به شکل خاطره ها
به دیروز خیره می شوی
تکرارش می کنی
این تکرار ترس از فرداهاست
ترس از خاطره هاست
این فاصله قدرت شکستن عهد ما را ندارد
حال بگو به آسمان و ستارگان
بگو به فال گیر تا می تواند در فال ما جدایی بکارد
بگو تا می تواند بین ما فاصله ببارد
اما این دوری طاقت شکستن عهد ما را ندارد
دیروز را از بر کن
امروز را لمسم کن
که فردایی اگر ببینم در کنار توست
که فرداها همه در یاد و نگاه توست

دل

 

 

چی بگم وقتی دیگه حرفی نمونده تو دلم ؟

یک غم بزرگیه این روزا مونده رو دلم

این روزا عشق و دارن تو کوچه ها دار میزنن

واسه دل های شکسته دیگه زار نمیزنن

دیگه غربت واسه من رنگ سیاهی نداره

هرکی گفت که عاشقه به قلب من راه نداره

انقدر دروغ شنیدم راست و باور ندارم

دیگه روی شونه هام هر سری رو نمیذارم

تمام نا تمام

 

نمی دونم چجور بگم

یه حس بد تو قلبمه

یه بغض صد ساله دارم

منتظره شکستنه

این روزا دل داد میزنه

بی خودی فریاد میزنه

میخواد بگه خسته شده

گاهی به دریا میزنه

تمومه نا تمومه من

بسه دیگه تو ام برو

تمومه نا تمومه من

آره دوست دارم تورو